دست نوشته

دفتری کوچک اما پرمحتوا...

دست نوشته

دفتری کوچک اما پرمحتوا...

رمضان مبارک

حــــــال همــــه ی مــــــــا خــــوب است!!!

خدایا چقدر خوبه که مهمون توهستیم....

چقدر لحظه شماری میکردیم برای این ماه ....برای این روزها....

خداجونم ... این مهمونی ....!!!!

 یعنی اینکه هنوز دوستم داری...

هنوز اجازه فرصت برای توبه بهم دادی....

هنوز وقت دارم برای جبران خطاهایم.....

خدای من.... شکرت...

 رمضان امسال با همه ی سالها یه فرقی داره.....

رمضان امسال یه حس عجیبی داره....

خدایا خودت از حال همه ی ما خبر داری.... حــــــال همــــه ی مــــــــا خــــوب است....

خدا جونم دوســـــــــــــت دارم...

تاشاید که بیایی

روزها از پس شب ها و شب ها از پس روزها می گذرد ، یک روز ، دو روز ، سه روز ...
چشمانم خیره به پنجره و در ...
تا تو را از لای این همه سیاهی شب و روشنایی روز پیدا کنم .
نه ، نه ، پیدا ، نه
آخر مگر من تو را گم کرده ام که حالا بخواهم پیدایت کنم ؟
نه ، نه ، عزیز من
به گمانم تو رفتی تا پاسی از شب یا پاسی از روز برگردی .
یا نمی دانم
به گمانم من رفتم تو را ...
نمی دانم عزیز دل
اگر تو رفتی یا من ...
اصلا مهم نیست ....!
ولی مهربونم ، عزیز دلم
من هنوز هم منتظرت هستم
چشمانم خیره به در و پنجره
تا شاید بیایی
روزها از پس یکدیگر می گذرد و من تو را در لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه های زندگی ام حس می کنم.
ومن هم اکنون منتظر آمدنت هستم.
تا شاید بیایی
تا شاید بیایی

به دنیا بگویید بایستد....!

امشب غوغایی در سر دارم...
نمی دانم به کدام سو می رود دلم...
اما تمام این سر گشتگی تقصیر دنیــاست!
اول باید دانست دنیا به کدامین سو می رود...
چه کسی می داند دنیا به کدامین راه می رود؟
تومیدانی؟...نه؟
تو...تو حتما می دانی...
پس چه کسی می داند دنیا به کدامین سو می رود؟...
آه که چه آشفته بازاری ست این دنیا...آه
افسار گریخته وبی ساربان...
پس به کدامین درد بشر می خورد این دنیا؟
به دنیا بگویید بایستد...به دنیا بگویید بایستد...
 

گل زندگی

  

 

قصه از جایی شروع میشه که من اصلااز این دونه خوشم نمیومد... یه جورایی دوستش داشتم و یه جورایی نه!بازم عجیبه !اوهوم...

این دونه روز به روز خودشو به من نزدیک تر میکرد ، یه جورایی میخواست که خودشو تو دل من جا کنه.... روز به روز بیشتر بهش عات میکردم ... تا جایی که بهش علاقه پیدا کردم..... گل قشنگ من شد مثل یه دوست خوب کنار من .... حرفاش قشنگ بود ، بهم امید میداد ....طوری شده بود که دیگه بهش وابسته شده بودم... عجیب بود برام ..منی که اصلا دوستش نداشتم و بیزار بودم چه جوی شد که شد امید زندگیم...!!!

طوری بهش علاقه مند شده بودم که اگه یک روز نمیدیدمش دیوونه میشدم....

به خودم که اومدم گفتم:«اینجوری که نمیشه مریمی، باید یه کاری بکنی اینطوری اگه تمام روزاتو سپری کنی سر از دیوونه خونه درمیاری ، اومدیم و اون گل پژمرده شد ... ازت گرفتنش ... دیگه پیشت نموند ...تو بازم می خوای اینجوری باشی!!! »

تا این شد که کم کم از خودم دورش کردم که وابستگیمو کم کنم...

دیگه وابسته نبودم بلکه فقط دوستش داشتم...

گل قشنگ من همیشه ی همیشه قشنگ میمونه برام حتی اگه از من جداش کنن...

 

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام ....

 قصه ای که اول و آخر نداره رو نمیدونم بشه چه جوری شروعش کرد.

وقتی یه دونه رو میکاری توی گلدون مثل یه مادر بالا سرشی و بهش آب و غذا میدی....مراقبشی که خوب رشد کنه ، باهاش حرف میزنی و گاهی میشه سنگ صبورت. براش اسم انتخاب میکنی و به اسم صداش میزنی ...خلاصه حسابی باهم انس می گیرید و مثل دو تا دوست خوب کنار هم میمونید.  

منم یه دونه کاشتم ..خیلی سال پیش ...حالا بزرگ شده ...بزرگ و بزرگتر، اسم دونه ی من  (سه نقطه)  است!!! چرا سه نقطه ....؟!!! اما همین سه نقطه هم قشنگه .  

دونه ی من بهترین دونه ی دنیاست که حالا برای خودش گلی شده.  گلی که همه دوستش دارند. برای همه عزیزه ....گل من تنها گلیه که منو نمیشناسه ..... !!! عجیبه نه؟!!!

اوهوم عجیبه ...همه چی تو این دنیا عجیبه ....!!! گل منم برام عجیبه!

آخه این گل من یه گل خیلــــــــــــــی خاصیه ... به جای اینکه من بزرگش کنم اون منو بزرگ کرده....

نه ...نه ..بهتره بگم..؛ با هم رشد کردیم و بزرگ شدیم....!!! اینجوری بهتره ...

عجیبیش اینجاست که منو خیلـــــــــــــــــــــی کم میشناسه یا شایدم اصلا نشناسه....!!!

تو زندگی هر آدمی یه گل قشنگ وجود داره که خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــی براش عزیزه.....  این گل منم خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــی برام عزیزه. جونم به جونش وصله....اما خودش نمی دونه..... !!! بازم عجیبه نه؟؟؟! مهم نیست به این اعجایب من عادت میکنید.... آخه زندگیم عجیب غریبه....!!!!!

فک کنم تا اینجا باید دست نگه دارم تا بعد....